آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
دانستنیها از سراسر دنیا
يك روستايي در شهر به مغازه قنادي رسيد ؛ديد قناد از حلواهاي گوناگون كه مقابلش است چيزي نمي خورد.روستايي آهسته نزديك شد و انگشتي به چشم قناد زد.قناد ترسيد و خود را عقب كشيد و خشمگين پرسيد:((چرا چنين كردي؟)) گفت:((خواستم بدانم مي بيني . نمي خوري؟)) نظرات شما عزیزان: دو شنبه 4 خرداد 1390برچسب:, :: 10:30 :: نويسنده : MAAD19
![]() ![]() |